-
سس پستو
سهشنبه 4 آذر 1399 20:31
این هفته کلی آشپزی کردم... امشب هم برای نهار فردا پاستا با سس پستو درست کردم فکر میکنم عااالی شده.... آشپزی واقعا لذت بخشه .
-
پانداهای مریض
دوشنبه 26 آبان 1399 08:50
دیشب شبِ بالا رفتن فشار و درد قفسه سینه ی پانداها بود... هیچ کدومشون هم به قرص زیر زبونی جواب نمیدادن و مجبور میشدم براشون داروی تزریقی بذارم و پرستار پانداها اومده بود شاکی شده بود که آقا بیا بفرستیمشون بستری بشن ، عصبانی بود و میگفت عملا یه icu راه انداختم :)) حق داشت... مواجه بشی با یه عالمه پاندا که نیاز به...
-
خرج از حقوق
یکشنبه 25 آبان 1399 15:28
بالاخره ۳ و ۳۰۰ علی الحساب برام ریختن... ۶۰تومنش رو خرج کردم و شیرینی سفارش دادم که ۵شنبه به دوستام شیرینی بدم... یه مقدار دیگه اشم خرج میکنم برای خودم تو طح تخفیف پاییزه کتاب میرم کتاب میخرم :)
-
هفته شلوغ و سبزیجات
شنبه 24 آبان 1399 11:32
+این هفته خیلی شلوغ پلوغه... سه روزش رو که سر کارم... امروز دو تا جلسه هم دارم ، و سر کارم باید برم و عملا تا فردا صبح یک بند درگیرم... ++تو فریزرم هیچی جز سبزیجات ندارم... یعنی نشونه بذارم برای این که گیاهخواری رو از اول شروع کنم ؟؟؟ :))
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 آبان 1399 21:22
+طرحواره ی طردم بالا اومده به شدت ! ++امروز روز خیلی خوبی بود ؛ با دوستم رفتیم خارج از شهر و کلی تو فضای نارنجی و قرمز پاییز عکس انداختیم و کتاب "آدم و حوا" مارک تواین رو خوندیم تو طبیعت و بسی لذت بردیم... +++فردا تایم مشاوره دارم برای آزمون تخصص آمریکا... تا یک سال دیگه آزمون هاش به تعویق افتاده و البته این...
-
آرامش
پنجشنبه 22 آبان 1399 16:29
بعد از گذروندن حال بد دیروز سریع سوییچ کردم رو حال خوب امروز همه چیز طبق برنامه پیش میره و من حالم خوب خوبه خداروشکر
-
برگرد ب زندگی
پنجشنبه 22 آبان 1399 00:57
امروز حالم خوب نبود... اصلا خوب نبود... مغزم در گذشته سیر میکنه و از آینده فراریه... در یک سال گذشته اتفاقات خیلی بدی برای من افتاد... شبیه آدمیم که بعد از یک سال شکنجه و حبس از زندان آزادش کردن و حالا با اینکه همه چیز رو به راهه اما حالش اونجور که باید خوش نیست... هر چند مدت بر میگردم به زندگی ولی دوباره چند روز از...
-
عیشمان کامل شد
شنبه 17 آبان 1399 20:36
امروز در بی حوصله ترین حالت ممکن بودم... حتی نهار دورهمی با دوستها هم نمیتونست حالم رو اوجور که باید جا بیاره... برگشتم خونه و چسبیدم به تختم... تا اینکه الان رسما بایدن رو به عنوان ۴۶ امین رییس جمهور آمریکا انتخاب شد... سلام آمریکای عزیز... ما اومدیم...
-
قانون جذب
شنبه 17 آبان 1399 10:35
احتمالا باید کم کم هر روز که میام خونه از سر راه کارتون موزی بگیرم و وسائل هام رو جمع کنم... اولش هم از کتابخونه ام شروع میکنم... بچه که بودیم تازه این کتاب "راز" اومده بود هعی میگفت به هرچیزی که میخواین باید فکر کنین و جذبش کنید و ... الان هم مدام با خودم به یاد اون قانون جذب میگم باید وسائلت رو جمع کنی تا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 آبان 1399 15:43
این چند روز به استرس و فرار از استرس با خواب گذشت... خداروشکر که این هفته رو نرفتم سر کار.. واقعا حوصله نداشتم... اینستاگرامم رو بستم... با خودم فکر کردم اگر قراره کسی ازم خبر داشته باشه چه بهتر که خودش مستقیم بیاد خبرم رو بگیره... والا ...
-
انتخابات آمریکا
چهارشنبه 14 آبان 1399 01:16
ساعت یک و ربع صبحه... مدام دارم انتخابات آمریکا رو زیر و رو میکنم... انتخاباتی که بخش اعظمی از سرنوشت من بهش وابسته اس...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 آبان 1399 20:46
امروز، روزِ آرومِ بعد از طوفان بود... دیشب طوفان بدی رو پشت سر گذاشتم ، اما پشت سر گذاشتم... صبح بلند شدم رفتم مریض خونه ی پانداها ، قسمت اداری باید پرونده های پانداها رو امضا میکردم... همونجا هم یک سری زدم و یه خودی به امور حسابداری نشون دادم و گفتم پس چی شد این حقوقِ ۴ ماهه ی ما ؟ و خب کمی به خودشون جنبیدن... و...
-
پاندای پررو
شنبه 10 آبان 1399 16:09
دیروز صبح یکی از پانداهایی که میشناختم از قدیم و به دلایل متعددی پیشنهاد دوستیش رو رد کرده بودم و بسیار هم ازش بدم میومد، به مریض خونه مراجعه کرد و من دیدمش.... خیلی عادی مثل بقیه ی پانداها باهاش برخورد کردم... امروز کلی پیام و زنگ زد که بیا آشتی کنیم ! و خب نگم که به طرز زیبایی شست و شوش دادم و الان هم روی بند رخت...
-
داره میشه ۸ سال...
پنجشنبه 8 آبان 1399 09:57
بهمنِ امسال میشه ۸ سال که من از خانواده ام جدا شدم و اومدم این شهر دانشجو شدم و حالا تو همین شهر مشغول به کارم... خیلی راحت میتونستم برگردم تهران و کار کنم! ولی ترجیح دادم بمونم تو این شهر و زندگی مستقل خودم رو ادامه بدم... از نگاه دیگران من تنها فرزند پدر و مادرم؛ اون ها رو رها کردم ! بعله... درست هم هست... من رهاشون...
-
دلم ثبات میخواد...
چهارشنبه 7 آبان 1399 22:10
تمام روز با سردرد و بیحالی تو تخت گذشت... تمام روز نه... حدود 12 ساعت !! و بعدش کشون کشون خودم رو رسوندم به انتشارات تا کتابهام رو تحویل بگیرم... انگار خاک مرده پاشیدن توی شهر... کرکره انتشارات پایین بود... زنگ زدم ، تا زنگ زدم کرکره رفت بالا ، خانومه گفت بدو بیا تو، و دوباره کرکره رو داد پایین یه لحظه حس کردم انگار...
-
مهمون
سهشنبه 6 آبان 1399 13:15
از دیشب دارم میشورم و میسابم و میپزم :)) زندگی مجردی بدیش همینه... همیشه خونه ات به هم ریخته اس و وقتی قرار میشه که مهمون بیاد بیچاره میشی :)) برای شام عدسی و کشک بادمجون گذاشتم و خب کشک بادمجونم رو خیلی میکس کردم و شبیه آش شده :)) امیدوارم بتونم یه جوری سر همش کنم که آبروریزی نباشه :))
-
من کیم و قراره چه کار کنم ؟
سهشنبه 6 آبان 1399 08:49
من پاندام... نه اشتباه نکنین... نه تنبلم نه چاقم ولی به اندازه ی پاندا نمکیم :)) ۲۷ سالمه ، ۸ ماهه که دکتری ام رو در رشته ی پانداشناسی گرفتم و سه ماه میشه که تو مریض خونه ی پانداها مشغول به کار شدم... در بدترین و سخت ترین برهه ی زندگیم به سر میبرم... وسط مسیر مهاجرتی ای هستم که تا یک سال دیگه معلوم نیست چه اتفاقی...