دیروز صبح یکی از پانداهایی که میشناختم از قدیم و به دلایل متعددی پیشنهاد دوستیش رو رد کرده بودم و بسیار هم ازش بدم میومد، به مریض خونه مراجعه کرد و من دیدمش....
خیلی عادی مثل بقیه ی پانداها باهاش برخورد کردم...
امروز کلی پیام و زنگ زد که بیا آشتی کنیم !
و خب نگم که به طرز زیبایی شست و شوش دادم و الان هم روی بند رخت روبه روم پهنه و داره خشک میشه...
از صبح هم بیدار شدم و مریض شدم و دارم به کندی کارهام رو جلو میبرم...
تو فکر یه شوید پلو با مرغ خوش مزه ام...
احتمالا شب ردیفش کنم...
فعلا برم به درس و مخشام برسم...