دیشب شبِ بالا رفتن فشار و درد قفسه سینه ی پانداها بود...
هیچ کدومشون هم به قرص زیر زبونی جواب نمیدادن و مجبور میشدم براشون داروی تزریقی بذارم و پرستار پانداها اومده بود شاکی شده بود که آقا بیا بفرستیمشون بستری بشن ، عصبانی بود و میگفت عملا یه icu راه انداختم :))
حق داشت...
مواجه بشی با یه عالمه پاندا که نیاز به پرستاری دارن، خسته ات میکنه...
آرومش کردم...
پانداها چند ساعته بهتر شدن و فرستادیمشون سر جاشون...
ساعت ۲ صبح تونستم تازه شام بخورم و بعدش از خستگی بیهوش شدم...
ساعت یک ربع به هفت ب زور از جام بلند شدم و لباس پوشیدم و اومدم خونه...
الان یه تست کره بادوم زمینی و عسل درست کردم حالش و ببرم و بعدش ی قهوه بزنم بلکه بیدار بمونم...
کلی کار دارم...
کلییی...
تازه میخوام ساعت ۱۱ برم ، ناخونای دستم رو لمینیت کنم