دلم ثبات میخواد...

تمام روز با سردرد و بیحالی تو تخت گذشت...

تمام روز نه...

حدود 12 ساعت !!

و بعدش کشون کشون خودم رو رسوندم به انتشارات تا کتابهام رو تحویل بگیرم...

انگار خاک مرده پاشیدن توی شهر...

کرکره انتشارات پایین بود...

زنگ زدم ، تا زنگ زدم کرکره رفت بالا ، خانومه گفت بدو بیا تو، و دوباره کرکره رو داد پایین  

یه لحظه حس کردم انگار دارم قاچاق میکنم...

سریع جزوه ها رو گرفتم و برگشتم خونه...

چقدر اوضاع اقتصادی نابود شده...

سر راه مایحتاج خونه رو برای یه ماه خریدم (شوینده و روغن و پنیر و خنزر پنزر و مواد غذایی و اینا...) و خیلی شیک نزدیک 1 و نیم خالی شد کارتم و برگشتم...

هوس فست فود کرده بودم، زدم پس کله ام و گفتم پر خوری عصبی ممنوع، سیب زمینی یه کوچیکش رو برداشتم و سرخ کردم و نشستم همراه فیلم "بنفشه آفریقایی" خوردم...

فیلم الان تموم شده...

ساعت 11 هم یه وقت مشاوره دارم...

واقعیت حالم خیلی خوب نیست...

از این بلاتکلیفی خسته ام...

هرکی از بیرون میبینه من رو فکر میکنه خوشبخت دو عالمم...

با خودشون میگن دختره زندگی خودش رو داره،یه شغل خوب و دهن پر کن داره، و خیال میکنن احتمالا چند میلیاردی تو حساب بانکیم داره وول میخوره و خبر ندارن در انتظار 3 ماه حقوقیم که مریض خونه پانداها هنوز برام واریز نکرده...

هوووف....

کاش بگذره همه اینا زودتر...

کاش خوب بگذره...

کاش همه چیز روی روال مشخص بیفته...

نظرات 2 + ارسال نظر
Hdn پنج‌شنبه 8 آبان 1399 ساعت 07:39

چشم روی هم بزاری همه چی روی روال و چه بسا بهتر ، پیش رفته ...
کاملا شرایطت رو درک میکنم چون یه جورایی شرایط مشابهت دادم ، ولی فعلا خودتو مشغول کنم و از زمان حال لذت ببر ..برای بقیه کارا هم تلاشتو بکن، ان شالله بقیه اش به موقعش و در بهترین تایم درست میشه ..

اوهوم...
تنها راه حلش همینه....

محیا پنج‌شنبه 8 آبان 1399 ساعت 00:40 http://stuck.blogsky.com

امیدوارم برات خوب پیش بره همه چیز

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد