از دیشب دارم میشورم و میسابم و میپزم :))
زندگی مجردی بدیش همینه...
همیشه خونه ات به هم ریخته اس و وقتی قرار میشه که مهمون بیاد بیچاره میشی :))
برای شام عدسی و کشک بادمجون گذاشتم و خب کشک بادمجونم رو خیلی میکس کردم و شبیه آش شده :))
امیدوارم بتونم یه جوری سر همش کنم که آبروریزی نباشه :))
من پاندام...
نه اشتباه نکنین...
نه تنبلم
نه چاقم
ولی به اندازه ی پاندا نمکیم :))
۲۷ سالمه ، ۸ ماهه که دکتری ام رو در رشته ی پانداشناسی گرفتم و سه ماه میشه که تو مریض خونه ی پانداها مشغول به کار شدم...
در بدترین و سخت ترین برهه ی زندگیم به سر میبرم...
وسط مسیر مهاجرتی ای هستم که تا یک سال دیگه معلوم نیست چه اتفاقی قراره بیفته و این بلاتکلیفی داره من رو دیوانه میکنه...
دیوانه کرده !
چرا مهاجرت؟
هنوز خودمم نمیدونم ! یه موقع ها پشیمون میشم میگم ولش کن بمون تو همین ایران و با پانداهای ایرانی سر کن و ادامه تحصیل بده ...
یه موقع ها هم میگم من که همه چیز تو ایران دارم ولی ...!دیگه باید رفت یه جا دیگه برای موقعیت و زندگی بهتر...